موکب عبدالله ابن الحسن
مخاطب پایه اول تا پنجم
هدف: غزه و کمک به مسلمین آشنایی با اهل بیت و خصوصیات آنها
خلاصه محتوای برنامه:
کودکان در مسیری جذاب و با پیچشهای متنوع با مرتضی و پدربزرگ همراه میشوند تا یک اسیر از غزه را از دست نیروی ظلم نجات دهند و پیام او را به گوش جهانیان برسانند…
مشروح محتوا:
غرفه اول آشنائی:
در این غرفه مخاطبان در 4 گروه 4 نفره یا در 3 گروه 5 نفره تقسیم میشوند و بین آنها تکه های پازل یک هزارتو تقسیم میشود که باید آن را رنگ آمیزی کنند در همین غرفه کودکان با پدربزرگ آشنا میشوند بعد از تمام کردن تکه های پازل پدربزرگ برای اینکه به کمک نوهاش نقشه را بخواند و در طی مسیر همراه او باشد از بچه ها برای صدا کردن ننوه اش مرتضی کمک میخواهد؛ پس از آمدن مرتضی او خود را به بچه ها معرفی میکند و با بچهها آماده حرکت میشوند، ناگهان فردی وحشت زده و نگران با حالت ترس پیش مرتضی و پدربزرگ میآید و از آنها درخواست کمک میکند با هم صحبت میکنند و ناگهان یک فرمانده اسرائیلی ظالم از راه میرسد که قصد اسیر کردن فراری را دارد مرتضی و پدربزرگ با کمک بچهها با نوای یاحسین و مرگ براسرائیل فرمانده ظالم اسرائیلی را دور میکنند و اسیر را فراری میدهند؛ بعد از فرار کردن اسیر و دنبال آن رفتن ظالم، پدربزرگ و مرتضی به همان سمتی که فراری رفته بود میروند تا آن را پیدا کنند.
غرفه دوم صبر(حضرت زینب سلام الله علیها) :
مرتضی و پدربزرگ به اسیر میرسند و میبینند فرمانده ظالم دورش ایستادهاست و دستاناش را بستهاست آنها را متفرق میکنند و دستان اسیر را باز میکنند بعد از اینکه دستانش را باز میکنند میپرسند که کیه و اون فرمانده ظالم چرا دنبالش هست و میخواهد او را بگیرد از جان او چه میخواهد اسیر خود را معرفی میکند اسمش عدنان است و از دست آن فرمانده اسرائیلی فرارکرده است تا به بزرگترین اجتماع مسلمین بیاید تا از تمامی مسلمین کمک بخواهد از برادران و خواهران و خانواده اش در قدس سخن میگوید و از صبر بسیار زیادی که مردم غزه در راه مقاومت از خود نشان میدهند میگوید با شنیدن این حرف ها پدربزرگ از صبر بسیار زیاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها میگوید که در طی مسیر با همه سختی ها چگونه نمونه یک بانوی مقتدر مسلمان را نشان میدهد بعد از آن پدربزرگ و مرتضی از بچه ها میپرسند که به کمک عدنان برویم یا نه بعد از تایید گرفتن همگانی با نوای یاحسین میخواهند که به مرحله بعد بروند پدربزرگ توضیح میدهد که برای رفتن به اتاق بعدی باید یک کلید را از دسته یک اعصاب سنج بیرون بکشیم هرکس 2 فرصت دارد اعصاب سنج را به انتها میرسانند و بعد کلید را خارج میکنند نفر آخر که در حال تمام کردن اعصاب سنج است فرمانده ظالم از راه میرسد و شروع به صدا زدن میکند و تلاش میکند که تمرکز و صبر بچه ها را به هم بزند بعد بچه ها با یا حسین و مرگ بر اسرائیل تلاش میکنند که اورا دور کنند عدنان از فرمانده ظالم ترسید ولی با کمک بچه ها از این مرحه رد شدند و به سمت اتاق بعدی حرکت کردند.
غرفه سوم شجاعت(حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام) :
همگی به غرفه بعدی میروند به تعدادی جعبه میرسند و یک در بسته پدربزرگ میگوید که کلید این در درون یکی از این جعبه هاست و باید از این جعبه ها بیرونش بکشیم ولی ممکن است درون باقی جعبه ها هر چیزی باشد ولی عدنان ترسیده است و نگران است پدربزرگ و مرتضی با کمک بچه ها میگویند که نگران نباش تو نباید بترسی در برابر ظلم و ستم باید ایستادگی کرد و از اون نترسید چون خداوند حافظ مسلمین است پدربزرگ از کودکان فلسطینی ای که داستانشان را شنیده است تعریف میکند و مرتضی میگوید که شنیده است آنها با دست خالی و تنها با سنگ جلوی دشمنان صهیونیست مقابله کردهاند پدربزرگ داستان حضرت عبدالله را برای همه تعریف میکند که با وجود اینکه تنها یک کودک بود عموی خود را در مقابل سپاه تا دندان مسلح دشمن رها نکرد حالا که ما در مسیر کربلا هستیم هم نباید از چیزی بترسیم که خدا با ماست عدنان به خود میآید و میگوید شما درست میگویید من نباید دوستان و خانواده خود را ناامید کنم و باید بر ترس خود غلبه کنم عدنان و با کمک بچه ها درون جعبه ها را جست و جو میکند که درون یکی کلید و درون باقی سوسک پلاستیکی و مار پلاستیکی و… وجود دارد بعد از پیدا کردن کلید میخواهند که به سمت در بروند که فرمانده ظالم از راه میرسد و تلاش میکند که آنها را بازدارد و عدنان دوباره میترسد مرتضی به بچه ها میگوید که باید با سنگ های رنگرارنگ(توپ های رنگی) به فرمانده حمله کنیم و با یاحسین گفتن کاری کنیم که عدنان دیگر نترسد بچه ها به فرمانده حمله میکنند و با یاحسین گفتن و مرگ بر اسرائیل گفتن به عدنان انگیزه میدهند پدربزرگ و مرتضی با روحیه دادن به عدنان او را بلند میکنند و به مرحله بعد میروند.
غرفه چهارم ادب(حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام) :
با رسیدن به منزلگاه بعد مرتضی و عدنان ابراز خستگی میکنند و میایستند تا کمی استراحت کنند در همین حین فرمانده ظالم اسرائیلی به آنها میرسد به مرتضی و پدربزرگ میگوید که به شما مربوط نیست و خود را با این قضیه درگیر نکنید مرتضی و پدربزرگ رد میکنند و ظالم پدربزگ را حل میدهد تا به زمین میخورد مرتضی به فرمانده ظالم میگوید مگر به تو ادب یاد نداده اند پدربزرگ میگوید ادب گوهر گرانی است به هر کسی نمیدهند در اینجا میگوید یکی از تعالیم اصلی در دین ما اسلام ادب است داستان حضرت ابوالفضل العباس را تعریف میکند و احترامی که ایشان برای امام خود قائل بودند و با وجود برادر بودن همیشه اورا امام صدا میزدند و میگویند که ما در مقابل بزرگتر خود باید اینگونه ادب را رعایت کنیم اسرائیلی باز هم برخورد بدی با آنها میکند و بعد پدربزرگ میگوید بیایید تا با یک بازی با ادبانه او را از اینجا دور کنیم بازی را به آنها توضیح میدهد اینگونه که هر گاه کلمه با ادبانهای و یا موقعیتی که برای بچه ها میگوید با ادبانه بود بچه ها صلوات میفرستند و یاحسین میگویند و هرگاه که بیادبانه بود مرگ بر اسرائیل با تکرار شدن این روند فرمانده اسرائیلی فراری میشود و از آنها دور میشود.
غرفه پنجم راهپیمایی اربعین و کربلا:
با رسیدن به غرفه بعدی پدربزرگ به مرتضی میگوید که ما به کربلا بسیار نزدیک شدیم مرتضی و عدنان خدمت امام خود سلام میدهند و پدربزرگ میگوید که ما به اینجا آمدیم تا بعد از آن به عدنان کمک کنیم تا به غزه برویم و مسلمین دیگر را از زیر بار ظلم و ستم نجات دهیم عدنان که آماده است به همه مردم این خبر را برساند میبیند که ظالم از دور میآید با تجهیزات برای گرفتن او و کشتن او به پدربزگ میگوید چه کار کنم پدربزرگ و مرتضی پیشنهاد میدهد که همه بچه ها به حرکت دربیایند و عدنان هم در میان آنها حرکت کند تا فرمانده او را نبیند عدنان در میان کودکان مخفی میشود و فرمانده بعد از چند بار جست و جو میان تمام بچه ها خسته میشود میگوید که من به قدس میروم تا تمامی دوستان و خانواده ات را از بین ببرم و از صحنه خارج میشود، عدنان از میان بچه ها خارج میشود میگوید باید هرچه سریعتر به همه بگویم در آنجا به بالای بلندی میرود میگوید که به کمک همه نیاز دارد بچه ها هم ندای هل من ناصر او پاسخ میدهند و با او به سمت غزه حرکت میکنند تا غزه را آزاد کنند.
غرفه آخر قدس:
پدربزرگ و مرتضی و کودکان همراه با عدنان به غرفه بعدی میروند تا به قدس میرسند در آنجا فرمانده ظالم اسرائیلی را میبننند که با همراهیانش ایستاده است و میخواهند قدس را از بین ببرند مرتضی و پدربزرگ میگویند که همه با هم متحد شوید تا بتوانیم این اسرائیلی ها را از بین ببریم متحد میشوند و با توپ های رنگی و تفنگ اسرائیلی ها را فراری میدهند و قدس را آزاد میکنند در آخر عدنان از همه آنها تشکر میکند و به هرکدام هدیه و جایزه ای برای سپاس گذاری میدهد و از آنها خداحافظی میکند.